ویدئو | سلیمی: توسعه خانواده محور و حمایت از زنان سرپرست خانوار از سیاست های کلی شورا ششم است ویدئو | فرهمندی: در دوره ششم شورا شهر مشهد تلاش کردیم از نگاه های سطحی فاصله بگیریم بیشترین فوتی‌ تصادفات موتورسیکلت در مشهد مربوط به عابر و سرنشین است | کاهش ۵۰ درصدی سوانح رانندگی امکان پذیر است ویدئو | موحدیان: تامین منابع و اتمام پروژه‌های نیمه تمام از راهبرد‌های شورای ششم بود ظهوریان: پویش مشهد مهربان بیانگر ماموریت کلان اجتماعی شهرداری است تدوین سند طرح جامع مدیریت پسماند مشهد با همکاری دانشگاه فردوسی سخنگوی شورای اسلامی شهر مشهد در نشست خبری: شورای ششم برای توسعه متوازن شهر هدف‌گذاری کرده است | نیمی از بودجه عمرانی شهرداری مشهد در اختیار مناطق کم‌برخوردار و حاشیه شهر است خط‌۳ متروی مشهد یکی از ایمن‌ترین ابرپروژه‌های کشور است مصدومیت ۵۰ نفر بر اثر سوانح رانندگی طی ۲۴ ساعت گذشته در مشهد (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) احداث پارک و فضای ورزشی مخصوص بانوان در دستور کار شهرداری منطقه ۱۲ مشهد اولویت‌ مدیریت شهری مشهد استفاده از گیاهان خشک‌منظر برای فضاآرایی شهری است برخورد با تخلیه فاضلاب در کشف‌رود تا پایان اردیبهشت هوای چهار منطقه کلانشهر مشهد در شرایط پاک قرار گرفت (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

روایت‌هایی از حرکت‌های انقلابی زنان مشهدی در قیام تاریخی ۱۷ دی

  • کد خبر: ۱۴۳۹۳۵
  • ۱۷ دی ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۲
روایت‌هایی از حرکت‌های انقلابی زنان مشهدی در قیام تاریخی ۱۷ دی
مرحوم مقدسی درباره راهپیمایی ۱۷ دی و زمینه سازی‌هایی که برای آن انجام می‌شده است در خاطره‌ای دیگر نقل می‌کند: در آن زمان و در شرایط خفقانی که هنوز کسی وارد عرصه فعالیت‌های انقلابی نشده بود، سال ۴۹ وارد عرصه انقلاب شدم و در مسجدالرضا (ع) که یکی از پایگاه‌های مبارزه در مشهد بود، کلاس‌های مختلفی برگزار می‌کردم.

لیلا جان‌قربان | شهرآرانیوز؛ «اتوبوس آبی رنگ شهربانی پیچید توی خیابان عطار و کمی بعد، جلو در بزرگ آهنی زندان زنان نگه داشت. بیست و چند زن چادری و رو گرفته یکی یکی از اتوبوس پیاده شدند. نگهبان در زندان را به رویشان باز کرد. آن‌ها با ترس و دلهره از بین سرباز‌ها رد شدند و پا توی حیاط زندان گذاشتند، حیاطی بزرگ با دیوار‌های آجری رنگ ورورفته که فضای سرد و خالی زندان را غریب‌تر می‌کرد.»

آنچه خواندید بخشی از خاطرات زنانی است که در ۱۷ دی ۱۳۵۶ برای حجاب به ویژه برای نگهداشتن چادر برسر خود علیه حکومت شاهنشاهی قیام کردند، زنانی که خاطرات کشف حجاب رضاشاهی را از مادران و مادربزرگ‌های خود شنیده بودند و قیامی تاریخ ساز به پا کردند. تاریخ گواه جان دادن و زندانی شدن زنان برای حفظ چادر و حجاب است.

دیگر مدرسه نرفتم

لابه لای خاطرات زنان انقلابی سال‌های ۵۷ و ۵۶ که این روز‌ها برای خود مادربزرگ‌هایی با نوه‌های قدو نیم قد شده اند، خاطرات مشابه بسیاری به چشم می‌خورد، خاطراتی از روز‌هایی که آن‌ها و مادرانشان اجازه پوشیدن چادر را که نشانه‌ای از عفت زنانه بود نداشتند. خاطراتی از کتک خوردن، ترک تحصیل و مدرسه نرفتن تنها برای آنکه باید چادر از سر برمی داشتند.

خانم سقطچی در خاطره‌ای دراین باره می‌گوید: «دوران چادربرداری بود. مدیر مدرسه مادرم را خواست و گفت با چادر مدرسه نیاید. روز بعد باز با چادر رفتم. دوباره مادرم را خواست و گفت دست کم جلو در مدرسه چادرش را بگذارد داخل کیفش بعد داخل بیاید، ولی من هم چنان با چادر به مدرسه می‌رفتم تا اینکه گفتند هر کس با چادر بیاید، چادرش را جلو در مدرسه برمی داریم. آن موقع ترک تحصیل کردم.»

سیلی محکمی خواباند توی گوشم

شاید درک این جمله که «می میرم، ولی چادرم را برنمی دارم» برای نسلی همچون ما که برای پوشیدن چادر هیچ مانعی نداشته ایم سخت باشد، اما زنانی بوده اند که این جمله را گفته و به گواه تاریخ کشته، زندانی و شکنجه شده اند. فاطمه سبحانی، یکی از مبارزان انقلابی، در جایی از خاطرات خود می‌گوید: «مأمور ساواک آمد و چادرم را از سرم کشید. گفت: روسری ات را دربیاور. گفتم: درنمی آورم. سیلی محکمی خواباند توی گوشم.»

همین طور در جایی، بانویی که برای حفظ حجاب زندانی شده بود از اخراج خود از دانشگاه خبر می‌دهد. فرشته محدث کسایی می‌گوید: «از زندان که آزاد شدم تهران رفتم. داشتم خودم را برای امتحانات آماده می‌کردم که نامه‌ای از طرف دانشگاه به دستم رسید. در آن نامه حکم اخراجم از دانشگاه قید شده بود. علتش هم شرکت در راهپیمایی بود.»

مادرم ترسیده بود و می‌لرزید

در مرور خاطرات دوران چادربرداری، ترک تحصیل را می‌توان از اتفاقات کم رنج‌تر دانست، زیرا گاهی زنان در این مسیر برای حجاب جان خود را از دست می‌دادند. تقی فدایی، از مبارزان انقلابی، در کتاب «روز آزادی زن» در خاطره‌ای از مادرش نقل می‌کند: «با مادر و برادرم که هفت سالش بود از خانه مادربزرگم می‌آمدیم. روبه روی باغ ملی درشکه گرفتیم. هنوز درشکه راه نیفتاده بود که پاسبانی آمد و داد زد: «زن، خجالت نمی‌کشی چادر سرت کرده ای؟»

یک لحظه چادر مادرم را کشید و زیر پایش تکه تکه کرد. مادرم ترسیده بود و می‌لرزید. به خانه که رسیدیم، دیگر حرف نمی‌زد و چیزی نمی‌خورد. پدرم دکتر بالای سرش آورد. دکتر گفت او خودش را باخته است. یک هفته شد یا نشد، مادرم از دنیا رفت. فاطمه سلطان ۲۸ سالش بود.»
در خاطره‌ای دیگر، مرضیه پورامینی که از مبارزان انقلابی است، می‌گوید: «خواهرم هفت ماهه باردار بود. می‌خواست با کالسکه بیمارستان برود. جلوش را گرفتند و خواستند سرش را برهنه کنند، اما او چادر را دور خودش پیچید و سرش را برهنه نکرد. او را به باد کتک گرفتند. خواهرم همان شب بچه اش سقط شد. خودش هم مرد. هجده سال داشت.»

من میترا نیستم

این نوع نگاه، به سبک زندگی زنانی برمی گردد که مادر‌ها و مادربزرگ‌های ما بوده اند و عفت خود را حتی با خانه نشینی حفظ کرده اند. این نوع نگاه به زندگی را می‌توان در خاطرات شهید زینب کمایی، از شهدای انقلاب آن، دید. او که نامش در شناسنامه میترا بوده است، بار‌ها به خانواده اعتراض می‌کند که نامش را عوض کنند.

یک روز هم خودجوش دوستانش را دعوت می‌کند، نام خود را به زینب تغییر می‌دهد و اعلام می‌کند دیگر میترا نیست. مادر این شهید چهارده ساله در خاطره‌ای می‌گوید: «زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت: از نماز به‌موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان (عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن در صبح، ظهر و شب و کمتر گناه کردن تا کم خوردن صبحانه، ناهار و شام. دخترم جلو این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هرشب بعد از محاسبه کارهایش، جدول را علامت می‌زد.»

نوشته بود ندامتگاه زنان

مرحوم صدیقه مقدسی، بنیان گذار مدرسه اسلام شناسی که راهپیمایی ۱۷ دی ماه را مدیریت می‌کرد

مرور خاطرات زنان نام آشنای انقلابی، چون مرحوم صدیقه مقدسی، بنیان گذار مدرسه اسلام شناسی و زنی که در همه میدان‌های نبرد ضدشاهنشاهی حاضر بود، خالی از لطف نیست. او که بعد از راهپیمایی زنان در مشهد دستگیر و زندانی می‌شود، در خاطره ای، از لحظه‌ای که مأموران ساواک می‌خواهند دل او را خالی کنند می‌گوید: «بازجو مدام سیگار می‌کشید و تهدیدم می‌کرد. بعد بازجوی دیگری دوباره من را به شهربانی برد. حدود ساعت ۱۱ و ۱۲ شب سوار ماشینم کردند. سه مرد عقب ماشین نشسته بودند و من جلو بودم. الکی توی شهر می‌چرخیدند. می‌خواستند توی دلم را خالی کنند. بعد از آن، جایی نگه داشتند که بالای آن نوشته بود: ندامتگاه زنان. فهمیدم که رفته بودیم زندان. من را به سلول انفرادی بردند.»

مرحوم مقدسی درباره راهپیمایی ۱۷ دی و زمینه سازی‌هایی که برای آن انجام می‌شده است در خاطره‌ای دیگر نقل می‌کند: «در آن زمان و در شرایط خفقانی که هنوز کسی وارد عرصه فعالیت‌های انقلابی نشده بود، سال ۴۹ وارد عرصه انقلاب شدم و در مسجدالرضا (ع) که یکی از پایگاه‌های مبارزه در مشهد بود، کلاس‌های مختلفی برگزار می‌کردم. استقبال زیاد خانم‌ها باعث شد به فکر تأسیس مکانی مستقل بیفتم و مدرسه علمیه اسلام شناسی حضرت زهرا (س) را راه انداختم. سپس به عنوان مسئول، شروع کردم به تربیت نیرو‌های زبده و توانمند. سراسر دوران انقلاب برای ما خاطره بود.»

مدرسه علمیه اسلام شناسی حضرت زهرا (س) در آن زمان مرکز انقلاب بود. شرایط و موقعیت مکانی ما طوری بود که در بدترین موقعیت قرار داشتیم. شهربانی روبه روی مرکز بود و فضایمان منطقه‌ای ارتشی نشین بود. آن زمان، عمدتا نیرو‌های جوان به این مرکز مراجعه می‌کردند و بیشتر خانم‌های جوان اعم از دانشگاهی، دانش آموز و خانم‌های خانه دار بودند. اینجا مرکزی فعال و منشأ اثرگذاری در انقلاب بود. شاید بتوان گفت در اولین راهپیمایی که زنان مشهدی در ۱۷ دی انجام دادند، عمده نیرو‌ها از مرکز اسلام شناسی بودند.

سال ۵۶ هم عمده نیرو‌هایی که در انقلاب فعال بودند از مرکز اسلام شناسی بودند و با محوریت این عزیزان، برنامه‌ها شروع شد. برخی از بچه‌های ما در این برنامه زندانی شدند که حدود ۲۵ نفر بودند. برای خانم‌هایی که در این عرصه می‌خواستند فعالیت کنند، برنامه‌های عمومی داشتیم که به صورت سخنرانی بود. خانم‌ها در مناسبت‌های مختلف می‌آمدند، جمع می‌شدند و با تمسک به آیات و روایات، مسائل را در لفافه مطرح می‌کردیم. نمی‌توانستیم صریح صحبت کنیم. مرحله دیگر ما کار ویژه‌ای بود که روی نیرو‌های توانمند انجام می‌دادیم و عمدتا نیرو‌های جوان و دانشجو بودند.

از خانم‌های آموزش و پرورشی نیرو‌های بسیاری داشتیم. با بعضی از افراد هم خصوصی کار می‌کردیم. تعدادی از جوان‌ها که آمادگی پیدا کرده بودند و مایل بودند در صحنه ورود پیدا کنند، شروع کردند به نوشتن نمایشنامه. سوره‌های قرآنی را برای بچه‌ها تعریف می‌کردیم و نمایشنامه می‌نوشتند. مثلا ما فرعون را به نمایش درمی آوردیم. فرعون می‌شد شاه زمان. ما افکار و برنامه‌های او را در نمایش بیان می‌کردیم. این نمایش‌ها را در منزل خانواده‌هایی که ما را می‌شناختند و قبول داشتند برگزار می‌کردیم.»

سه روز تحصن کردیم

بتول نوقانی، فعال انقلابی و مفسر قرآن و نهج البلاغه

بانو بتول نوقانی، تنها فرزند دختر مرحوم آیت ا... نوقانی، از روحانیان زمان رضاشاه و از مبارزان انقلابی است. او که متولد سال ۱۳۰۹ است، بعد از گذراندن دوران دبیرستان در مدرسه فروغ، علوم دینی را نزد پدر و برادر خود، مرحوم مهدی نوقانی، فرامی گیرد و به پیشنهاد مرحوم طاهایی، در مکتب نرجس، شروع می‌کند به تدریس درس کلام، تفسیر قرآن و نهج البلاغه برای دختران جوان و دانشجو. «فکر می‌کنم مدت همکاری من با مکتب نرجس به بیش از چهل سال می‌رسد. از اوایل تأسیس مکتب با خانم طا‌هایی همراه بودم. آن زمان، خانم طا‌هایی کوچه چهارباغ زندگی می‌کرد.

چند سالی در منزل فعالیت می‌کرد. بعد از آن، حدود سال ۴۲ به این فکر افتاد که زمینی را برای مکتب تهیه کند. خیلی هم سعی داشت در همین محدوده چهارراه شهدا این کار را انجام دهد، اما به توافق نرسید و در محل کنونی، مکتب را احداث کرد. آن زمان، برای خانم‌ها کسی نبود که درس کلام بگوید. چون من درس کلام را محضر پدرم گذرانده بودم، به من پیشنهاد دادند این درس را در مکتب ارائه دهم که همراه با تفسیر قرآن و نهج البلاغه، آن را به خانم‌ها آموزش می‌دادم.

دانشجویان زیادی به مکتب رفت وآمد می‌کردند و سؤالات بسیاری درباره مسائل خداشناسی می‌پرسیدند. چون درس کلام با فلسفه و منطق در ارتباط است، خانم طا‌هایی پاسخ گویی به پرسش‌های دانشجویان را هم به من سپرد. سؤالات زیادی درباره خداشناسی و اینکه خدا چگونه است و از این دست موارد می‌پرسیدند. پاسخ گویی به سؤالات هفته‌ای یک بار و در روز‌های پنجشنبه بود. سؤالات آن قدر پیچیده بود که مشخص بود از سمت و سویی خاص هدایت می‌شود.

مشخص بود منافقان در این ماجرا نقش داشتند. سؤالات کمونیستی می‌پرسیدند. کمی که جلوتر رفتیم و ماجرای انقلاب مطرح شده بود، می‌گفتند اگر امام (ره) موفق شود، باز هم نظام را قبول نداریم. آن زمان مرحوم شهید هاشمی نژاد هم پرسش‌های دانشجویان آقا را حل و فصل می‌کرد. برای من پیش نیامده بود زندانی شوم، ولی همراه با خانم طاهایی، در خانه فعالیت‌های انقلابی داشتم. همراه دیگر خانم‌ها نیز در اعتصاب‌ها شرکت می‌کردم. نوارها، رساله و اعلامیه‌های امام (ره) را جابه جا می‌کردیم.

اتاق خرابه‌ای یک طرف حیاط داشتیم و همیشه اعلامیه‌ها را زیر مخروبه‌ها پنهان می‌کردیم. ساواکی‌ها هم سراغ آن نمی‌رفتند. تحصن و راهپیمایی نیز زیاد داشتیم. خاطرم هست یک بار منزل آیت ا... شیرازی تحصن کردیم. سه روز در منزل ایشان در اعتراض به ترور شهید مهدی زاده و دیگر مردم بی سلاح، در ماه مبارک رمضان تحصن کردیم و غذا نخوردیم. فقط برای اینکه روزه مان به مشکل نخورد، با یک چای افطار می‌کردیم و این تنها غذای ما بود.

یک بار دیگر هم منزل آیت ا... قمی که سمت کوچه چهارباغ بود تحصن کردیم. ایشان با حضور زنان در میدان چندان موافق نبودند، ولی ما هم نمی‌توانستیم آرام باشیم و حرکتی نکنیم. این تحصن نیز با اعتصاب غذا همراه بود. چند روزی طول کشید. بعد از آن، راهپیمایی هم کردیم و، چون می‌دانستیم آیت ا... قمی دل خوشی از این کار ما ندارد، دیگر به آنجا برنگشتیم. در این تحصن و راهپیمایی، خانم‌های مرکز اسلام شناسی و مرکز عصمتیه حضور داشتند. خاطرم هست مرحوم مقدسی نیز همراه ما بود.»

می‌دانستم زندانی ام می‌کنند

فاطمه فکور یحیایی، از مبارزان انقلابی و همسر حاج حیدر رحیم پور

بیش از اینکه به اسم و فامیل معروف باشد، به همسر مرحوم حاج حیدر رحیم پور معروف است. نامش فاطمه فکور یحیایی است. انقلابی زیسته است و هم چنان با انقلاب اسلامی و ارزش‌های انقلابی زندگی می‌کند. منزل آن‌ها از پایگاه‌های مبارزان بوده است. «مبارزان بسیاری به خانه ما رفت وآمد داشتند و برای حرکت‌های مردمی برنامه ریزی می‌کردند.

قبل ترها، حتی از همان سال ۴۳ به بعد و آغاز نهضت که امام (ره) تبعید شد، حاج آقا مدت‌ها شب نامه می‌نوشت تا دستخطش شناسایی شد. پس از آن، من شروع به نوشتن کردم. خط من را هم شناسایی کردند. دستگاه تایپ که داشت در کشور رایج می‌شد، قاچاقی تهیه کردیم و اعلامیه‌های امام (ره) و شب نامه و ... را تایپ می‌کردم. از اینکه زندانی شوم، با آن شرایطی که زندان‌های آن زمان به ویژه علیه زنان داشت، واقعا می‌ترسیدم، ولی باید مبارزه را ادامه می‌دادیم.»

خانم فکور از همان پیش از انقلاب بین زنان انقلابی به رانندگی معروف بود. شاید نخستین زن محجبه‌ای بود که در مشهد پیش از انقلاب اسلامی پشت فرمان می‌نشست: تویوتایی سبز، معمولا حاوی اعلامیه و کتب انقلابی، با رانندگی حرفه‌ای یک زن که در تظاهرات سال ۵۷ در مشهد، گاه جلو تانک‌ها می‌پیچید و ویراژ می‌رفت تا مردم فرصت فرار از زنجیر تانک‌ها را پیدا کنند. دراین باره می‌گوید: «بعد از ازدواج، حاج آقا گفت رانندگی یاد بگیر. من با تویوتا رانندگی می‌کردم. زمان انقلاب در مشهد در کل دو راننده زن داشتیم. یکی خانم دکتری بود که بی حجاب بود و یکی من که، چون حجاب داشتم، مقنعه می‌پوشیدم و عینک می‌زدم، چند بار رانندگان مرد مرا «ملاباجی» صدا زدند!

حاج آقا می‌گفت: ماشین را بینداز پشت راهپیمایی‌ها که اگر خواستند کسی را بگیرند، با ماشین فراری شان دهی. همیشه کارم همین بود. یک بار سمت چهارراه لشکر داخل مسجد سخنرانی بود. حاج آقای ری شهری سخنرانی می‌کرد. خانم مقدسی و خانم زندی داخل مسجد بود. خودرو را کوچه پشتی مسجد پارک کردم. گفتم برای آنکه دستگیر نشوند، داخل ماشین بروند تا فراری شان دهم و دستگیر نشوند، اما به محض حرکت، ماشین شناسایی شد و سر چهارراه لشکر، ما را گرفتند. افسر هیکلی و درجه دار ساواک گفت: ماشین را بزن کنار. زدم کنار. گفت: سوئیچ را بده.

من سوئیچ را محکم توی مشتم گرفته بودم، ولی چنان مچ دستم را فشار داد که سوئیچ پرتاب شد. گفت: اینجا چه غلطی می‌کنی؟ ماشین را توقیف کرد و گفت: فردا بیا شهربانی! البته نرفتم، چون حتما بازداشت می‌شدم به ویژه به این علت که اعلامیه‌های امام (ره) و کتاب «تشیع سرخ» دکتر شریعتی در ماشین بود. می‌دانستم اگر بروم، مرا زندانی می‌کنند. بعد‌ها به حاج آقا پیام دادند: ماشین تو است؟ حاج آقا هم گفته بود ما چنین ماشینی نداریم. مدتی بعد، به کمک یکی از آشنایان که با دستگاه مرتبط بود، با تهدید و ... پس دادند.»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->